سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خا نه دوست
گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده

ساعت 5 صبح روز 21 بهمن سال 1361 عملیات والفجر مقدماتی بود که فهمیدیم در محاصره دشمن قرار داریم. ناگهان همه چیز تغییر کرد. عده‌ای از فرماندهان گردان‌ها و گروهان‌ها در همان ساعات نخست به شهادت رسیدند. ما فقط می‌توانستیم از جاده‌ای که قبلاً پاکسازی شده بود، به عقب برگردیم که این جاده هم توسط مزدوران بعثی عراق بسته شده بود. هیچ راهی جز مقاومت در برابر آنها نداشتیم. مقاومت کردیم و از هر طرف به دشمن حمله‌ور شدیم؛ تا اینکه به شیاری از بیابان که به وسیله آب درست شده بود، رسیدیم. 60 نفر از گردان‌های مختلف بودیم که همان‌جا پنهان شدیم تا از دید دشمن در امان بمانیم. ولی همچنان دشمن ما را زیر نظر داشت و هر لحظه محاصره بر ما تنگ و تنگ‌تر می‌شد. همه یک سخن بر زبان داشتند و آن هم یااباعبدالله بود ( آمده بودند تا جانشان را فدا کنند ) همچنان مقاومت کردیم تا ساعت 11 صبح شد ناگهان صدای تانک‌های دشمن به گوش رسید که عرصه را بر ما تنگ می‌کرد. اما همه یک فریاد بر زبانشان جاری بود و آن هم الله‌اکبر خمینی رهبر. کم‌کم دشمن به ما نزدیک شد. در این مدت از 60 نفری که داخل شیار بودیم، تقریباً 20 نفر به شهادت رسیدند؛ گلوله‌های آر . پی . جی و فشنگ‌هایمان تمام شده بود. دیگر اسلحه‌ای به جز گفتن الله اکبر نداشتیم. دشمن فریادهای ما را می‌شنید و جرأت نزدیک شدن به ما را نداشت و ما همچنان ادامه می‌دادیم. الله اکبر الله اکبر فرمانده گروهان که از وضعیت محاصره کاملاً مطلع شده بود و هیچ راهی را جز اسارت زینب‌گونه برای بچه‌ها نمی‌دید، لب به سخن گشود و چنین گفت: « عزیزان، شما دین خود را نسبت به امام خود اداء‌ کردید اکنون که ما وسیله‌ای برای جنگیدن نداریم و تقریباً در محاصره کامل دشمن هستیم و خداوند متعال اسارت را برای ما می‌پسندد، پس همگی اطاعت از او را واجب دانسته و به این امر راضی باشیم. »
یکی از عزیزان رزمنده که جزء گروهان ما نبود، چنین گفت: « من به اسارت بعثی‌ها درنمی‌آیم؛ این‌ها کسانی بودند که پیغمبر ما را اذیّت کردند و خون به دل علی (ع) نمودند. من باید چند تن از این‌ها را بکشم.»
او هنوز چند فشنگ در داخل اسلحه‌اش بود. زمانی که عراقی‌ها نزدیک ما شدند، شروع به تیراندازی کرد و در همان مکان به شهادت رسید. ساعت 30/11 صبح شده بود و فقط 30 تن دیگر باقی مانده بودند؛ بقیه یا شهید شده و یا مجروح بودند. دشمن به ما نزدیک شد و ما اسیر شدیم. نخست ما را تفتیش کردند تا از نظر امنیتی مطمئن شوند. دست در جیب‌های ما می‌کردند و هرچه در آن بود، به عنوان غنیمت جنگی برمی‌داشتند. اما بچه‌ها اکثراً در جیب‌هایشان به جز مهر و تسبیح چیزی نداشتند. در جیب یکی از عزیزان رزمنده یک تکه نبات یافتند، عراقی به او گفت: این چیست؟ و آن عزیز گفت: این نبات است. گویی که تا آن روز آنها نبات را ندیده بودند و نمی‌دانستند نبات چیست. مزمزه‌ای کرد و گفت: سنگ شیرین !!! سنگ شیرین !!! همه بچه‌ها با آن حالت ناراحتی که داشتند، خندیدند، و سرباز عراقی بسیار عصبانی شد، چند تن از بچه‌ها را سیلی زد. پس از خلع سلاح و تفتیش کامل، همه بچه‌ها را به پشت خط منتقل کردند. با تعداد دیگری که قبلاً اسیر کرده بودند، حدود 1100 نفر می‌شدیم. دشمن خوشحال بود که به اصطلاح خودش عملیات پیروزمندانه‌ای داشته است. در این هنگام فرمانده عراقی جلو آمد و شروع به سخنرانی کرد. او چنین گفت: انا مسلم و انتم مسلمون لماذا حرب؟ ( من مسلمانم و شما مسلمان پس جنگ برای چه ) که یکی از بچه‌ها حرف او را قطع کرد و با شجاعت کامل گفت: اگر می‌گوئید شما مسلمانید پس چرا به کشور ما حمله‌ور شدید؟ فرمانده عراقی که جوابی جز سکوت و منطقی جز ضرب و شتم نداشت، دستور داد آن عزیز را کتک زدند. دقایقی از این قضیه گذشت و پس از سخنرانی فرمانده عراقی که حرف‌هایی بی‌معنا بود، یک سرباز عراقی وارد سنگر شد و تمثال مبارک حضرت امام (ره) را آورد، آن را روی زمین انداخت. همه بچه‌ها به خاطر بی‌حرمتی به تمثال مبارک امام گریه کردند، سپس گفت: شما ( اشاره به اسرا ) باید روی این عکس قدم بگذارید و داخل ماشین شوید، خون جلو چشمان بچه‌ها را گرفته بود و همچنان اشک می‌ریختند و می‌گفتند: خدایا این کار را بر ما مپسند که به روی عکس اماممان قدم نهیم، فرمانده عراقی گفت: یا ا... نفر اول بلند شو، و آن عزیز بلند شد. گفت: قدم بگذار بر عکس خمینی، و آن رزمنده راستین اسلام در حالی که رنگ از چهره‌اش پریده بود، گفت: به خدا قسم اگر مرا تکه‌تکه کنید این کار را نخواهم کرد. او به خاطر این حرف، کتک مفصلی خورد. و این سرنوشت برای سایرین نیز تکرار شد. فرمانده عراقی در اوج عصبانیت فریاد زد: همه شما خمینی هستید» و دستور داد با برداشتن عکس امام از زمین اسراء را سوار خودروها کنند و به پشت جبهه انتقال دهند. با همه تهدیدهایی که دشمن داشت، نتوانست یک نفر را راضی به این کار کند که قدمی بر عکس امام و رهبرشان بگذارند.  


منبع: مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان

 




موضوع مطلب :

دوشنبه 87 مرداد 28 :: 12:18 عصر

آمارگیر حرفه ای وبلاگ و سایت