خا نه دوست آخرین مطالب
در مکتب امام باید خدمتگزار مستضعفان باشید وصیت اینجانب به وزرای مسئول در عصر حاضر و در عصرهای دیگر آن است که علاوه بر آنکه شماها و کارمندان وزارتخانه ها بودجه ای که از آن ارتزاق می کنید مال ملت، و باید همه خدمتگزار ملت و خصوصا مستضعفان باشید و ایجاد زحمت برای مردم ومخالف وظیفه عمل کردن حرام و خدای نخواسته گاهی موجب غضب الهی می شود، همه شما به پشتیبانی ملت احتیاج دارید. با پشتیبانی مردم خصوصا طبقات محروم بود که پیروزی حاصل شد و دست ستمشاهی از کشور و ذخائر آن کوتاه گردید. و اگر روزی از پشتیبانی آنان محروم شوید، شماها کنار گذاشته می شوید. صحیفه امام - ج 21 - صفحه 426 موضوع مطلب :
از نوشته بسیجی شهید «غلامحسین شعاری پور» یا پیروزی یا شهادت اینک که کربلایی دیگر در کشورمان پدید آمده، ما هم باید چون یاران امام حسین، اماممان را یاری کنیم و صدای هل من ناصر ینصرنی اماممان را پاسخ گوییم و به یاری او بشتابیم و او را در میدان نبرد تنها نگذاشته و تا آخرین قطره خونمان را فدای او و اسلام بکنیم. ما باید در دانشگاه جبهه درس عشق و شهادت و ایثار را بیاموزیم و جهل و نادانی گذشته را که رفتن به حالات سقوط و از بین رفتن و فنا شدن بود به سوی بالا هدایت کنیم و سعی کنیم خودمان را بسازیم. البته با موازین اسلامی و از رهنمودهای اماممان باید این راه و روش را پیش گیریم و سعی کنیم پیرو او باشیم. من که قبلاً در فراز و نشیب راه مانده بودم با آمدن به جبهه مقداری از آن فراز و نشیب را پشت سر گذاشته و توانستم باعنایت و الطاف الهی باز هم مقداری از آن را پشت سر گذارم و مقداری راه باقی مانده که اگر ماندم که باید آن راه را به سختی بپیمایم و اگر شهید شدم مانند پرنده پرواز خواهم کرد و در آن طرف راه پیاده شده و آن وقت در دشت قرار دارم و آنگاه همه چیز برایم قابل دید است و هیچ چیز از برابر چشمانم پنهان نمی ماند. آنقدر به جبهه می روم و می جنگم تا شهید شوم. بسیجی شهید «غلامحسین شعاری پور»، سال 1345 در تهران متولد شد و سال 1362 به شهادت رسید. موضوع مطلب : از نوشته بسیجی شهید «عباس کریمی» خانواده ام! خوشحال باشید که در راه خدا شهید داده اید به خدایی که مرا به راه راست هدایت پدر و مادر عزیز! مبادا بعد از رفتن شد و در 1362.1.9 در منطقه سقز کردستان به شهادت رسید موضوع مطلب : تو را غایب نامیده اند، چون «ظاهر» «غیبت» به معنای «حاضرنبودن»، تهمت و اینک ای قبله هر قافله و ای غایب آشکار غایب آشکار، یعنی تو رحمت کردگار، یعنی تو قرنها بی قرار، یعنی ما در دل ما قرار، یعنی تو منتظر مانده هر دیار - ترا رونق هر دیار، یعنی تو خیر دنیا و آخرت، از توست نعمت بی شمار، یعنی تو فخر ما اینکه دوستدار توئیم مایه افتخار یعنی تو حد دین را - حریم قرآن را در جهان، پاسدار - یعنی تو دادگستر به مرکب و شمشیر آن سوار، آن سوار یعنی تو در ظهورت تجسمی ز علی ست صاحب ذوالفقار، یعنی تو بدون نام نگران تو به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه به امید قدمت، کون و مکان، چشم به رخ زیبای تو را یاسمن آیینه بدست قد رعنای تو را سرو جوان چشم به راه در شبستان شهود، اشک فشان دوخته اند همه شب تا به سحر، خلوتیان چشم به دیدمش فرشی از ابریشم خون می گسترد در سراپرده چشمان خود آن چشم به راه نازنینا! نفسی اسب تجلی زین کن که زمین گوش به زنگ است و زمان چشم آفتابا! دمی از ابر برون آ، که بود بی تو منظومه امکان، نگران؛ چشم به بدون نام چرا نظر نمی کنی؟ چرا ز کوی عاشقان دگر گذر نمی کنی چه شد که هرچه خوانمت به من نظر نمی مگر مرا ز درگهت خدا نکرده رانده ای دگر برای خدمتت مرا خبر نمی کنی نشسته ام به راه تو به شوق یک نگاه ز پیش چشم خسته ام چرا گذر نمی کنی تو ای همای رحمت، ای جهان به زیر چرا نظر به مرغکی شکسته پر نمی کنی نگر به خیل عاشقان، به سامرا و ز باب خانه ات چرا سری به در نمی کنی حبیب الله حسان «چایچیانموضوع مطلب : مبادا تشریفات شما را از مسائل اصلیو مهم حوزه ها باز دارد
از امور مهمی که اینجانب نگران آن صحیفه نور -ج 17 -ص 205 موضوع مطلب :
به کوچکی گناه ننگرید ، بلکه به بزرگی کسی که در برابرش از خود جرات نشان دادید، بنگرید موضوع مطلب :
و بهار . تو که آمدی یعنی خدای مهربان بر زمین لبخند زد و زمین تولدی دوباره را آغاز کرد لک لک ها بر بلندترین جایگاه و بام ها لانه کردند حتی برف ها به شوق دیدنت خود را با قطره آبی و نفس کوچک خورشید بافتند و دانه ها سختی خاک را به جان خریدند به عشق تو سبز شدند، قد کشیدند و صدای بلند باد در گوشمان گفت: بهار آمد، بهار ... فرنگیس میرزاوند- اندیمشک- کوی نور ((کیهان-21-3-87)) موضوع مطلب :
حضور محترم پدر عزیز و مهربانمان حضرت آیت الله خامنه ای. امیدواریم سلام گرم ما را بپذیرید و وجودتان از هرگونه بیماری و ناراحتی دور باشد ما می خواستیم همان گونه که در کتاب تعلیمات اجتماعی پایه سوم بود به کمک معلم کلاس مان و به تقلید از بچه های پایه پنجم که در 60.11.26 نامه ای برای امام خمینی(ره) نوشتند برای شما بنویسیم و کمی از اوضاع و احوال امروز جامعه با شما صحبت و درد دل نماییم اما از آنجا که شما مشغول به انجام امور مسلمانان و مسائل روز دنیا از جمله مسئله روز کشورمان (انرژی هسته ای) و آگاه به همه امور هستید پس به خود اجازه ندادیم که بیش تر از این وقت شما را بگیریم فقط تصمیم گرفتیم ضمن عرض سلام گرم و با محبت از خداوند بزرگ بخواهیم و دعا کنیم که شما را در پناه خود در کلیه کارها موفق و پیروز نگه دارد و هرچه زودتر سربازان اسلام را بر نیروهای شیطان بزرگ و قدرت های زورگو پیروزی عطا فرماید. آمین یا رب العالمین در پایان از شما خواهش می کنیم در صورت امکان با دانش آموزان روستایی مناطق محروم جلسه ای را برگزار نموده و از نظرات و پیشنهادات آنان آگاهی حاصل فرمائید. دانش آموزان پایه های سوم و پنجم مدرسه شهید کلاهدوز ناحیه یک خرم آباد استان لرستان. موضوع مطلب :
علی بهشتی پور هوای نجف در تابستان ها بسیار گرم است بعضی روزها حتی از پنجاه درجه تجاوز می کند. انسان از شدت حرارت کلافه می شود. اما هوای کوفه تا حدودی خنک است. مردم نجف در تابستان ها به کوفه می روند. یک سال تابستان که هوا بسیار گرم بود، با چند نفر از دوستان خدمت امام رفتیم و گفتیم: - آقا! هوای نجف خیلی گرم است! شما هم پیر هستید، هوای کوفه بهتر است، شما هم مثل بقیه مردم به کوفه بروید؟ امام در جواب ما گفتند: - من چطور برای هواخوری به کوفه بروم درحالی که برادران من درایران، زندانی شده اند؟! (1) زمانی که مسئولین نظام با امام دیدار داشتند، همیشه به آنها می فرمودند: شما خدمتگزار مردم هستید! (2) وقتی که امام در فرانسه بودند، می گویند: می خواهم به ایران بروم. مردم درایران شهید می دهند و من اینجا راحت باشم؟ روزهای اول انقلاب که امام در قم بودند. بعضی روزها بیش از شش ساعت با مردم ملاقات داشتند. ایشان از این کار هیچ وقت اظهار خستگی نمی کردند. امام از وضع کشور و مردم با راه های مختلف کسب اطلاع می کردند. یکی از راه های به دست آوردن اطلاعات، تلگراف ها و نامه هایی بود که هر روز بیش از پانصد مورد به دفتر امام می رسید. امام حتی جواب نامه های عادی را هم می دادند. بعضی وقتها کودکان هم به امام نامه می نوشتند. امام جواب نامه آنها را هم می دادند. یک روز کودکی به امام نوشته بود که من شما را خیلی دوست دارم و بسیار علاقمندم که شما را ببینم. امام درجواب نامه او نوشته بودند: فرزندم! نامه ات را خواندم. هر زمان که می خواهی به دیدن من بیا! یک روز جوانی به دفتر آمد. او اعتصاب غذا کرده بود. از ما دیدار با امام را درخواست کرد. به او گفتیم: کارت با امام چیست؟ اما او جواب نداد. آن جوان می خواست، بدون حضور ما با امام ملاقات کند. می گفت: اگر شما حضور داشته باشید، من حرف نمی زنم. او از ما چیزی را می خواست که از نظر امنیتی نگران کننده و خطرناک بود. موضوع را به اطلاع امام رساندیم. امام درخواست ایشان را پذیرفت. جوان به ملاقات امام رفت. ما که صدای صحبت های ایشان را با امام از پشت در می شنیدیم، به امام می گفت: من کی هستم؟ اصلا از کجا آمده ام و مقصد من کجاست؟ او سؤال های پیش پا افتاده ای می کرد. اما امام با صبر و حوصله و به آرامی به سؤالات جوان جواب می گفت. یک روز امام زودتر از وقت مقرر از منزل بیرون آمدند. وقتی ایشان متوجه حضور فشرده مردمی شدند که پشت نرده های منزل ایستاده بودند، امام عصبانی شدند و به ما و پاسداران که کنار ایشان ایستاده بودیم، روکردند و فرمودند: - اگر از فردا این نرده ها را برندارید، همه را آتش می زنم. روزهای اول انقلاب در قم، برای حفاظت از امام، مشکل بسیار بزرگی داشتیم. شب ها امام به منزل علما و شهدا می رفتند. احتمال خطر زیاد بود. مردم قم به مجرد این که متوجه می شدند، امام از فلان خیابان و یا فلان کوچه عبور می کنند، از خانه ها بیرون ریخته، دور ماشین امام را می گرفتند. حتی جوان ها روی سقف ماشین امام هم سوار می شدند و جلوی دید راننده را می گرفتند. وقتی به امام گفته می شد، باید از شما حفاظت شود، می فرمودند: -من مأمور مسلح نمی خواهم. مردم از من محافظت می کنند! علاقه امام به مردم، یک علاقه عادی نبود. عشق بود. همیشه به اعضای دفترشان اخطار می کردند: مبادا با مردم بدرفتاری شود! (3) یک روز در مدرسه رفاه فیلم «کاخ و کوخ» را نشان دادند که این فیلم وضع زندگی بد حلبی آبادها را نشان می داد. وقتی امام این فیلم را تماشا کردند، حالشان منقلب شد.(4) آن روزها که امام در فرانسه بودند، وقتی می خواستند به ایران بیایند، پیغام می دهند: می خواهم با مردم تا بهشت زهرا راهپیمایی کنم! روزهای اول انقلاب که امام در قم سکونت داشتند، یک روز که به مدرسه فیضیه می آمدند، جمعیت زیادی اطراف ماشین امام را گرفته بودند و به دنبال آن می دویدند. یک سرباز هم داخل جمعیت بود. او تا پشت مدرسه فیضیه دوید. امام که از ماشین پیاده شدند، سرباز به طرف امام دوید، از شدت علاقه ای که به امام داشت، صورت امام را گرفت و یک دورکامل چرخاند و دست و صورت امام را بوسید. ما بدون این که امام متوجه شود، از این کار سرباز شدیداً عصبانی شدیم. اما امام با آرامش کامل می خندید. روزی که آیت الله طالقانی رحلت کرد، امام برای شرکت در ختم او به مدرسه فیضیه آمدند. جمعیت زیادی به طرف امام هجوم آوردند، کفش امام گم شد و عمامه اش به زمین افتاد. امام با آن همه مشغله ای که داشتند، برای جوان ها خطبه عقد هم می خواندند. هر روز 5 نفر و حتی گاهی تا 15 نفر برای اجرای خطبه عقد، به مردم نوبت می دادیم. روزی دختر و پسری برای اجرای عقد خدمت امام رسیده بودند، امام به دختر فرمودند: - آیا مرا وکیل می کنی تا شما را به ازدواج این مرد درآورم؟ دختر در جواب گفت: - من شما را در دنیا وکیل خود می کنم به شرط این که شما در آخرت از من شفاعت کنید؟ امام چند لحظه مکث کردند و فرمودند: - معلوم نیست که من در آخرت اجازه شفاعت داشته باشم. اما اگر خدا به من چنین اجازه ای را داد، شما را شفاعت می کنم.(5) منابع: 1- سرگذشت های ویژه امام خمینی(ره)، ج4 ص128، به نقل از: حجت الاسلام ناصری. 2- سرگذشت های ویژه امام خمینی(ره)، ج4، ص64، به نقل از: آیت الله محلاتی. 3- سرگذشت های ویژه امام خمینی(ره)، ج2، ص74-67، به نقل از: آقای انصاری کرمانی. 4- سرگذشت ویژه امام خمینی(ره)، ج4، ص75-65، به نقل از: آیت الله محلاتی. 5- سرگذشت های ویژه امام، ج2، ص81-76، به نقل از: آقای انصاری کرمانی. ((کیهان-21-3-87)) موضوع مطلب :
آن مایه اتفاق و وحدت آن مایه عزت و شرافت آن ناجی امت از اسارت تن را به تراب تیره برده چون روح خداست او نمرده در فیضیه چون علم برافراشت وحشت زدل عموم برداشت آن کس که چنین چکامه بنگاشت تن را به تراب تیره برده چون روح خداست او نمرده آن بانگ رسای مرگ برشاه چون ورد زبان شده در افواه از قعر زمین رسید بر ماه تن را به تراب تیره برده چون روح خداست او نمرده م. قاصد موضوع مطلب : پیوندها لوگو لینک های مفید آمار وبلاگ
امکانات جانبی |