خا نه دوست آخرین مطالب
خاکیان افلاکی شده به یاد بانوی شهیده «فهیمه سیاری» شهیدی با عطر یاس شهیده «فهیمه سیاری» خردادماه سال 1339 در تهران به دنیا آمد. سال 1357 از دبیرستان آذر در رشته ریاضی فیزیک فارغ التحصیل شد. یک بار که فرح همسر شاه مخلوع می خواست به مدرسه شان برود مدیر به او گفته بود که لباس مرتب و منظم بپوشد و به او خیرمقدم بگوید، اما او زیر بار نرفته بود. در یادداشت هایش نوشته بود: «یکی از بزرگترین تاسف ها و حسرت های زندگی ام این است که یک بار تا ساعت یک نیمه شب بیدار بودم و نماز صبحم قضا شد.» جنگ که شروع شد می گفت: «هیچ کاری که از دستمان برنیاید، چهار تا زخم را می توانیم ببندیم و برای رزمنده ها غذا درست کنیم و لباس هایشان را بدوزیم.» در حوزه «توحید» قم درس می خواند. خیلی زیبا و مستدل وارد بحث می شد. پس از شهادت او مدیران داخلی حوزه گفته بودند: «تصور ما این بود که مدیر ماییم، اما این طور نبود؛ فهیمه داشت مدیریت می کرد.» وقتی به او پیشنهاد شد برای تدریس به کردستان برود، خانواده اش به شدت مخالفت کردند. شهید قدوسی به او گفته بود: «درست حیف است، ادامه اش بده.» و او گفته بود شما در مقابل شهادت چه چیزی به من می دهید؟ شهید قدوسی هم گفته بود: «دخترم! من دیگر با تو حرفی ندارم، راهت را انتخاب کرده ای، برو.» در غروب 12آذرماه 1359 در منطقه کرمانشاه در سن 21سالگی به شهادت رسید.خانمی را سر قبر فهیمه دیده بودند. از او پرسیده بودند «او را می شناختی که آمده ای سر قبرش؟» او پاسخ داده بود «قبلا یک بار آمده بودم سر قبر این شهید. توی دلم گفته بودم یعنی چه؟ دختر را چه به این کارها؟ شب، آمد به خوابم. ذهنم را نسبت به حقیقت آگاه کرد. آمده ام از او حلالیت بگیرم!» به یاد بسیجی شهید «جواد آقابابایی» شکر خدا که به ما قدرت جهاد داد شهید «جواد آقابابایی» سال 1347 در محله اباذر خوراسگان چشم به جهان گشود. او آخرین فرزند پسر خانواده در میان 4 برادر بود و از این رو نزد خانواده عزیز و دوست داشتنی بود. شهید آقابابایی در کار خود سخت کوش بود و با آنکه در راه کسب علم تا ششم ابتدائی مجال تحصیل نیافت در شغل خود که مغازه آپاراتی بود موفقیت زیادی داشت. وی در زمان انقلاب شکوهمند انقلاب اسلامی، دوشادوش دیگر جوانان انقلابی شهرمان ندای امام(ره) را لبیک گفت و بر علیه رژیم شاه در راهپیمائی ها و مبارزات انقلاب شرکت کرد و پس از پیروزی انقلاب نیز با تجاوز رژیم بعثی تاب نیاورد و از طریق بسیج عازم جبهه حق علیه باطل و دفاع از میهن اسلامی شد. او در کمتر از یکسال حضورش در جبهه در عملیات های آن دوران شرکت نمود و در آخرین روزهای حضورش در حالی که یکبار مجال دیدار با خانواده را یافت سرانجام در سال 1361 در منطقه کامیاران کردستان بر اثر اصابت گلوله تیربار به گلو و بدنش به سوی حق پرگشود. در وصیت نامه این عزیز که 5 روز قبل از شهادتش خطاب به خانواده اش نگاشته شده آمده است: شکر و سپاس خدائی را که ما را آفرید و به ما قدرت داد که در راه او جهاد کنیم و با دشمنان او به مبارزه برخیزیم. آری پدر و مادر عزیزم اگر روزی من کشته گشتم در راه اسلام ناراحت مباشید شکر خدا را کنید که خداوند چنین فرزندی به شما داد و دوباره از شما گرفت. دعا کنید که خداوند این هدیه را از شما قبول کند چرا که من خوب موقعی بیدار شدم و راه خود را شناختم. موضوع مطلب : پیوندها لوگو لینک های مفید آمار وبلاگ
امکانات جانبی |