خا نه دوست آخرین مطالب
علی بهشتی پور هوای نجف در تابستان ها بسیار گرم است بعضی روزها حتی از پنجاه درجه تجاوز می کند. انسان از شدت حرارت کلافه می شود. اما هوای کوفه تا حدودی خنک است. مردم نجف در تابستان ها به کوفه می روند. یک سال تابستان که هوا بسیار گرم بود، با چند نفر از دوستان خدمت امام رفتیم و گفتیم: - آقا! هوای نجف خیلی گرم است! شما هم پیر هستید، هوای کوفه بهتر است، شما هم مثل بقیه مردم به کوفه بروید؟ امام در جواب ما گفتند: - من چطور برای هواخوری به کوفه بروم درحالی که برادران من درایران، زندانی شده اند؟! (1) زمانی که مسئولین نظام با امام دیدار داشتند، همیشه به آنها می فرمودند: شما خدمتگزار مردم هستید! (2) وقتی که امام در فرانسه بودند، می گویند: می خواهم به ایران بروم. مردم درایران شهید می دهند و من اینجا راحت باشم؟ روزهای اول انقلاب که امام در قم بودند. بعضی روزها بیش از شش ساعت با مردم ملاقات داشتند. ایشان از این کار هیچ وقت اظهار خستگی نمی کردند. امام از وضع کشور و مردم با راه های مختلف کسب اطلاع می کردند. یکی از راه های به دست آوردن اطلاعات، تلگراف ها و نامه هایی بود که هر روز بیش از پانصد مورد به دفتر امام می رسید. امام حتی جواب نامه های عادی را هم می دادند. بعضی وقتها کودکان هم به امام نامه می نوشتند. امام جواب نامه آنها را هم می دادند. یک روز کودکی به امام نوشته بود که من شما را خیلی دوست دارم و بسیار علاقمندم که شما را ببینم. امام درجواب نامه او نوشته بودند: فرزندم! نامه ات را خواندم. هر زمان که می خواهی به دیدن من بیا! یک روز جوانی به دفتر آمد. او اعتصاب غذا کرده بود. از ما دیدار با امام را درخواست کرد. به او گفتیم: کارت با امام چیست؟ اما او جواب نداد. آن جوان می خواست، بدون حضور ما با امام ملاقات کند. می گفت: اگر شما حضور داشته باشید، من حرف نمی زنم. او از ما چیزی را می خواست که از نظر امنیتی نگران کننده و خطرناک بود. موضوع را به اطلاع امام رساندیم. امام درخواست ایشان را پذیرفت. جوان به ملاقات امام رفت. ما که صدای صحبت های ایشان را با امام از پشت در می شنیدیم، به امام می گفت: من کی هستم؟ اصلا از کجا آمده ام و مقصد من کجاست؟ او سؤال های پیش پا افتاده ای می کرد. اما امام با صبر و حوصله و به آرامی به سؤالات جوان جواب می گفت. یک روز امام زودتر از وقت مقرر از منزل بیرون آمدند. وقتی ایشان متوجه حضور فشرده مردمی شدند که پشت نرده های منزل ایستاده بودند، امام عصبانی شدند و به ما و پاسداران که کنار ایشان ایستاده بودیم، روکردند و فرمودند: - اگر از فردا این نرده ها را برندارید، همه را آتش می زنم. روزهای اول انقلاب در قم، برای حفاظت از امام، مشکل بسیار بزرگی داشتیم. شب ها امام به منزل علما و شهدا می رفتند. احتمال خطر زیاد بود. مردم قم به مجرد این که متوجه می شدند، امام از فلان خیابان و یا فلان کوچه عبور می کنند، از خانه ها بیرون ریخته، دور ماشین امام را می گرفتند. حتی جوان ها روی سقف ماشین امام هم سوار می شدند و جلوی دید راننده را می گرفتند. وقتی به امام گفته می شد، باید از شما حفاظت شود، می فرمودند: -من مأمور مسلح نمی خواهم. مردم از من محافظت می کنند! علاقه امام به مردم، یک علاقه عادی نبود. عشق بود. همیشه به اعضای دفترشان اخطار می کردند: مبادا با مردم بدرفتاری شود! (3) یک روز در مدرسه رفاه فیلم «کاخ و کوخ» را نشان دادند که این فیلم وضع زندگی بد حلبی آبادها را نشان می داد. وقتی امام این فیلم را تماشا کردند، حالشان منقلب شد.(4) آن روزها که امام در فرانسه بودند، وقتی می خواستند به ایران بیایند، پیغام می دهند: می خواهم با مردم تا بهشت زهرا راهپیمایی کنم! روزهای اول انقلاب که امام در قم سکونت داشتند، یک روز که به مدرسه فیضیه می آمدند، جمعیت زیادی اطراف ماشین امام را گرفته بودند و به دنبال آن می دویدند. یک سرباز هم داخل جمعیت بود. او تا پشت مدرسه فیضیه دوید. امام که از ماشین پیاده شدند، سرباز به طرف امام دوید، از شدت علاقه ای که به امام داشت، صورت امام را گرفت و یک دورکامل چرخاند و دست و صورت امام را بوسید. ما بدون این که امام متوجه شود، از این کار سرباز شدیداً عصبانی شدیم. اما امام با آرامش کامل می خندید. روزی که آیت الله طالقانی رحلت کرد، امام برای شرکت در ختم او به مدرسه فیضیه آمدند. جمعیت زیادی به طرف امام هجوم آوردند، کفش امام گم شد و عمامه اش به زمین افتاد. امام با آن همه مشغله ای که داشتند، برای جوان ها خطبه عقد هم می خواندند. هر روز 5 نفر و حتی گاهی تا 15 نفر برای اجرای خطبه عقد، به مردم نوبت می دادیم. روزی دختر و پسری برای اجرای عقد خدمت امام رسیده بودند، امام به دختر فرمودند: - آیا مرا وکیل می کنی تا شما را به ازدواج این مرد درآورم؟ دختر در جواب گفت: - من شما را در دنیا وکیل خود می کنم به شرط این که شما در آخرت از من شفاعت کنید؟ امام چند لحظه مکث کردند و فرمودند: - معلوم نیست که من در آخرت اجازه شفاعت داشته باشم. اما اگر خدا به من چنین اجازه ای را داد، شما را شفاعت می کنم.(5) منابع: 1- سرگذشت های ویژه امام خمینی(ره)، ج4 ص128، به نقل از: حجت الاسلام ناصری. 2- سرگذشت های ویژه امام خمینی(ره)، ج4، ص64، به نقل از: آیت الله محلاتی. 3- سرگذشت های ویژه امام خمینی(ره)، ج2، ص74-67، به نقل از: آقای انصاری کرمانی. 4- سرگذشت ویژه امام خمینی(ره)، ج4، ص75-65، به نقل از: آیت الله محلاتی. 5- سرگذشت های ویژه امام، ج2، ص81-76، به نقل از: آقای انصاری کرمانی. ((کیهان-21-3-87)) موضوع مطلب : پیوندها لوگو لینک های مفید آمار وبلاگ
امکانات جانبی |