خا نه دوست ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() آخرین مطالب
لشگر خوبان (3) برگ سبزی از درخت تنومند کتاب خاطرات مهدی قلی رضایی به کوشش معصومه سپهری اولین روزی که به سبب خالی بودن کیسه دیگر به شهر نرفتم تازه فهمیدیم چه مراسمی در طول روز در مسجد برپاست ، تا آن روز ، هر روز نماز ظهر و عصر را در یکی از مساجد می خواندیم و غروب خود را به مسجد چیت ساز می رساندیم . بعد از نماز و شام اگر برنامه ای بود ، ماهم بودیم .(ص22کتاب) پر از خواب بودم به زور بیدار شدم و به طرف دستشویی راه افتادم. در آن تاریکی به چند نفر هم تنه زدم ، لابد آنها هم برای نماز شب بیدار شده بودند ! فکر می کردم لازمه بسیجی شدن ، نماز شب خواندن است ، حتی اگر حال حرف زدن با خدا را نداشته باشی ! وضو گرفتم ، سردم شد در بازگشت مواظب بودم کسی را لگد نکنم . وقتی دیدم بسیاری از پتوها جمع شده بود تعجب کردم . سایه هایی در کنار دیوارهای مسجد می نشستند و بر می خاستند.(ص23کتاب) همه نمازها به جماعت برگزار می شد ، هیچ کسی بدون دعای فرج و دعای عهد از صف نماز جماعت صبح جدا نمی شد گاهی بچه ها ی دسته ، خودشان داخل چادر زیارت عاشورا می خواندند و حال و هوای چادر عوض می شود. دیدن چهره نورانی پیرها و جوانان در کنارهم ، برایم خیلی جالب بود . (ص30کتاب) برای انجام تدارکات و سایر امورات دو گردان یک وانت داده بودند یا فقط یک حمام برای چند گروهان وجود داشت ، صف طولانی حمام یک طرف قضیه بود و پیدا کردن نفت و دست به دست دادن آب طرف دیگر، طوری که نصف روز برای استحمام صرف می شد. اکثر بچه ها چادرمان ، هرشب به نماز شب بر می خاستند و من به گریه های آشکار و پنهانشان غبطه می خوردم.(ص31کتاب)
موضوع مطلب : لشگر خوبان پیوندها لوگو لینک های مفید آمار وبلاگ
امکانات جانبی |