خا نه دوست
گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده

لشگر خوبان (5)

برگ سبزی از درخت تنومند کتاب خاطرات

مهدی قلی  رضایی

به کوشش معصومه سپهری

باتوکل به خدا در دل رمل ها پیش می رفتیم ، نماز را درحالی که ستون در حرکت بود ادا کردیم و با اشاره ، رکوع و سجود در محضر رب العالمین را بجا آوردیم ، تنها خدا می دانست این آخرین نماز عاشقانه کدام یک از ما خواهد بود.(ص41 کتاب)

هربارکه صدای بچه ها در می امد می فهمیدیم که باز هم کسی گلوله خورده است ، محمود ساعدی علاوه بر ترکش مین ها آنجا چهار گلوله سیمسنوف هم خورد ،لحظات درناکی بود ،

آنجا زندگی چقدر به نظرم کوچک می آمد. آن همه جان کندم که بتوانم اعزام شوم ، و آن همه آموزش اما در این عملیات توی میدان مین ، طعمه بی پناه و زخمی یک شکارچی سنگدل شده بودم ، دیگر طاقت نداشتم ، نمی خواستم بدون مقاومت ، اسیر یا شهید بشوم. دستم به سلاح یکی از بچه ها خورد ، نیم خیز شدم و آن دو رانشانه گرفتم . بایک رگبار ، هر دو بر زمین افتادند. بلافاصله ستون عراقی ها ، آتش کردند. آنها بیش از شصت تن بودند و ما فقط شش نفر بودیم ، پنج نفر زخمی و یک نفر سالمو فقط یک خشاب گلوله!

گلو له ها اطراف ما را شخم می زدند و کاری از دست ما بر نمی آمد . دوسه دقیقه از شروع تیراندازی عراقی ها می گذشت که ناگهان تیراندازی چند برابر شد و عده زیادی از نیروهای دشمن بر زمین افتادند . گروهی که به کمک ما شتافته بودند ، نزدیک تر شدند.(ص46 کتاب)

امدادگرها زخم هایمان را بستند ، در اورژانس مجروحان دیگری را دیدم که زخم های عمیق تری داشتند دلم نمی خواست آنجا بمانم اما مرا به بیمارستان صحرایی منتقل کردند ، در بیمارستان مجددا زخم هایم را شستند و پانسمان کردند و گفتند منتظر باشید به اهواز اعزامتان کنیم ، شب را با هر وضعی بود آنجا سرکردم اما صبح با کلک از آنجا فرار کردم و با سرو پای پانسمان شده خودم را به منطقه عملیلتی رساندم.(ص47 کتاب)




موضوع مطلب : لشگر خوبان

دوشنبه 94 شهریور 9 :: 9:57 صبح

آمارگیر حرفه ای وبلاگ و سایت