خا نه دوست
گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده

افسران - مرد یعنی این




موضوع مطلب : دفاع مقدس

دوشنبه 93 شهریور 31 :: 1:2 صبح

هفته دفاع مقدس




موضوع مطلب : دفاع مقدس

یکشنبه 93 شهریور 30 :: 12:32 صبح

سال 1365 در عملیات کربلای 4 در گروهان 2 گردان یا رسول(ص) بودم. شب عملیات، ما از گمرک خرمشهر به طرف اروند رود حرکت کردیم. سوار قایق شدیم تا به آن طرف اروند کنار برویم. وقتی بالای خشکی رسیدیم، پیکر بسیاری از رزمنده ها را روی زمین دیدیم. با حرکت به راست، به یک سه راهی برخوردیم که مستقیم به جزیره ام البابی ختم می شد. در بین راه، تیربارهای دشمن جلوی پیشروی نیروهای ما را گرفتند. حاج بصیر که فرمانده تیپ بود، در خط مقدم جنگ حضور داشت و به ما گفت که با سلاح نمی توانیم بجنگیم. در آن لحظه، با هم با صدای بلند الله اکبر گفتیم. عراقی ها از سنگرهای خود بیرون می آمدند و فرار می کردند. در آنجا فهمیدم حاجی با روحیه معنوی بالایی که دارد، کمک کرد آن منطقه را آزاد کنیم.

راوی: محمد شالیکار، همرزم شهید
 (از وبلاک ایران 72)




موضوع مطلب : دفاع مقدس

شنبه 93 شهریور 29 :: 11:54 عصر

افسران - یادبادآن روزگاران یادباد...




موضوع مطلب : دفاع مقدس

پنج شنبه 93 شهریور 27 :: 12:43 صبح




موضوع مطلب : دفاع مقدس

جمعه 93 خرداد 9 :: 12:49 صبح

صدای بی سیم چی را شنیدم که می گفت: سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید: همانطور که فرموده بودید حسین وار مقاومت کردیم، ماندیم و تا آخر جنگیدیم?...  

 یکی از حزن انگیزترین و در عین حال حماسی ترین لحظات فکه، ماجرای گردان حنظله است؛300 تن از رزمندگان این گردان درون یکی از کانال ها به محاصره ی نیروهای عراقی در می آیند.

  آن ها چند روز رو صرفا با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه می دهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و با عطش مفرط به شهادت می رسند.

حاج سعید قاسمی که در عملیات والفجر مقدماتی، مسئولیت واحد اطلاعات عملیات لشکر 27 محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) را بر عهده داشت از سرنوشت گردان حنظله می گوید:

ساعت های آخر مقاومت بچه ها در کانال، بی سیم چی گردان حنظله حاج همت را خواست. حاجی آمد پای بی سیم و گوشی را به دست گرفت.

صدای ضعیف و پر از خش خش را از آن سوی خط شنیدم که می گوید: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بی سیم دارد تمام می شود. عراقی ها عن قریب می آیند تا ما را خلاص کنند. من هم خداحافظی می کنم.

حاج همت که قادر به محاصره ی تیپ های تازه نفس دشمن نبود، همان طور که به پهنای صورت اشک می ریخت، گفت: بی سیم را قطع نکن... حرف بزن. هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن.

صدای بی سیم چی را شنیدم که می گفت: سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید: همانطور که فرموده بودید حسین وار مقاومت کردیم، ماندیم و تا آخر جنگیدیم?...





موضوع مطلب : دفاع مقدس

یکشنبه 93 اردیبهشت 28 :: 7:48 عصر
افسران - بسیجی ............
تیر خورده بود. مهماتش تمام شده بود . افتاده بود کنار جاده . بلندش کردم. انداختمش روی شانه ام . از زمین و آسمان آتش می ریخت. دولا شده بودم که تیر نخورد. تمام راه را دولا دولا دویدم. میگفت « نذار بدون اسلحه بمونم. من رو یه گوشه بذار . برو برام مهمات جورکن.» ترکش خورده بود توی کمرش. خون ریزیش شدید شده بود ، اما چیزی به من نگفته بود . بهداری هم نمی توانست کاری بکند. باید می رفت عقب بیمارستان صحرایی. حمایلشرا پرازگلوله کرد. آرپی جی زا گرفت توی دستش . خودش را کشید جلو. چند تا تانک را نشانه گرفت . بههیچ کدام نخورد. گرد و خاک بلند شد. نمی توانست جایش را عوض کند . خاک ریز را زیر آتش گرفتند . بی هوش شده بود. بردندش عقب. نفهمیده بود.



موضوع مطلب : دفاع مقدس

سه شنبه 93 اردیبهشت 2 :: 10:33 عصر



موضوع مطلب : دفاع مقدس

پنج شنبه 93 فروردین 7 :: 11:31 عصر

http://www.uploadax.com/images/10733484013146885099.jpg




موضوع مطلب : دفاع مقدس

دوشنبه 93 فروردین 4 :: 11:49 عصر
< 1 2 3 4 5 >> >

آمارگیر حرفه ای وبلاگ و سایت