خا نه دوست آخرین مطالب
*سیدمحمد میرهاشمی* قهرمان عشق در چاه بلا افتاده است کار مسلم وای دست اشقیا افتاده است اشک جاری بر رخش شرح غمی پنهان دهد گوش? غربت به یاد کربلا افتاده است باغ شد مرداب و گل ها نیزه و شمشیر شد قاصد کرب و بلایی از نوا افتاده است سر، سر پیمان گذارش روی دار افتاده است دل سر و کارش به خلقی بی وفا افتاده است آه گلچینان که از هر بام با سنگش زنند این گل طوباست از شاخه جدا افتاده است دست مهمان بستن و با کام عطشان کشتنش از کجا در کوفه این رسم خطا افتاده است نامههای دعوت کوفه بجز نیرنگ نیست بد مرامی، بد دلی در کوفه جا افتاده است کار دل هاشان به نیرنگ و نفاق افتاده است کار لب هاشان به لعن و ناسزا افتاده است چشمهاشان خائن و آئین? ناپاکی است وای از چشمی که از شرم و حیا افتاده است بگذر از کوفه نبینی تا به روی غنچهها رد پا از پنج? نا آشنا افتاده است موضوع مطلب : شعر *روح الله عیوضی* پیشانی او وقف سنگ کوچه ها بود اوّل ذبیح مقتل کرب و بلا بود از پشت بام کوفیان بی مروّت تنها نصیبش آتش و سنگ جفا بود خون از لبش می ریخت روی خاک کوچه دستان او حاکی ز درد مرتضی بود یک تن حریف گلّه ای نامرد کوفه امّا دلش با کاروان کربلا بود با نائب خاص امام عصر یارب رفتار بدتر از یهود آیا روا بود؟ از درب خانه تا به بالای مناره همواره گریان قتیل نینوا بود شک در مسلمانی او کردند مردم آنکه شبیه شاه عطشان سر جدا بود این لکّه ی ننگی است تا روز قیامت بر هرکه بیعت کرد و آخر بی وفا بود موضوع مطلب : شعر *علی اکبر لطیفیان* در کوچه ها پیچید بوی آشنایش بوی غریبی نگاه رد پایش در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما می آمد از آنجا صدای بالهایش وقتی اذان می داد در محراب کوفه بوی ولایت پخش می شد با صدایش در پیشواز غربت خود اشک می ریخت از آسمان چشم های با خدایش در مغرب این کوچه های ناهماهنگ دیگر نمی بیند کسی را تا عشایش بر خاک پای محمل فردای زینب عرض ارادت می کند دست عبایش پس کوچه های سنگریز متصل را می رفت با دلواپسی تا انتهایش دارالاماره بهترین جای تماشاست به به، به حُسن انتخاب چشم هایش تا که نماز شرعی خود را بخواند باید بگردانند سمت کربلایش موضوع مطلب : شعر *علی ناظمی* سر به زیر تیغ، دل در حسرت دیدارها مرگ شیرین است بی دلشوره ی دلدارها درد دوری بیشتر از درد زخمم می کشد با طبیبان غم نباشد در دل بیمارها بیعت دستم شکست و کوفه ماند و غربتم از وفاشان پشت پا خوردم یکی نه بارها نامه هاشان بوی خون و بوی آتش می دهد پای امضاهاش بسیارند نیزه دارها چوب دارد می خورد بر قیمت عمامه ات صحبت مال و منال توست در بازارها مردهاش از چندتا انگشت دستم کمترند چندتایی هانی اند و میثم تمارها سنگ زنها بی هوا و ماهرانه می زنند آنقدر پیشانی ام را داده اند آزارها اشکهام این آخری گرم دعا بر زینبن تا سر سالم برد از پای این دیوارها موضوع مطلب : شعر
موضوع مطلب : شعر سرا پا اگر زرد و پژمـرده ایم ولـــی دل به پاییــــز نسپـــرده ایم چــو گلدان خالــی لب پنجـــره پـــر از خاطرات ترک خورده ایم اگـــر داغ دل بود ما دیــده ایم اگــر خــون دل بود ما خـورده ایم اگـــر دل دلیل اسـت آورده ایم اگــر داغ شرط اسـت مـا برده ایم اگـــر دشنـه دشمنــان گَــردنیم اگــر خنجـــر دوستــان گُــرده ایم گواهـــی بخــواهید اینک گـواه همیــن زخمهایــی کــه نشمرده ایم دلی سربلندو سری سربه زیر ازاین دست عمری به سربرده ایم قیصرامین پور موضوع مطلب : شعر پیوندها لوگو لینک های مفید آمار وبلاگ
امکانات جانبی |