خا نه دوست آخرین مطالب
ابتدا احساسهامان ترد بود ابتدا اندوههامان خرد بود رفته رفته خنده ها زاری شدند زخم هامان کم کمک کاری شدند خواب دیدم دیو بیعار کبود در مسیل آرزوها خفته بود خواب دیدم برفها باقی شدند لحظههای مرده ام ساقی شدند ای شهیدان! دردها برگشته اند روزهامان را به شب آغشتهاند فصل هامان گونهای دیگر شدند چشمهامان مست و جادوگر شدند روحهامان سخت و تن آلودهاند آسمانهامان لجن آلودهاند هفته ها در هفته ها گم میشوند وهمها فردای مردم میشوند فانیان وادی بی سنگری! تیغ ها مانده در آهنگری حاصل آغازها پایان شده است؟ میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟ شعله ها! سردیم ما، سردیم ما رخصتی، شاید که برگردیم ما “یسطرون” هم رفت و ما نون ماندهایم بعد لیلا باز مجنون ماندهایم بحر مرداب است بی امواج، آی! عشق یک شوخی است بی حلاج، آی! یک نفر از خویش دلگیر است باز یک نفر بغضش گلوگیر است باز زخمیام، اما نمک… بی فایده است درد دارم، نی لبک… بی فایده است عاقبت آب از سر نوحم گذشت لشگر چنگیز از روحم گذشت ((گرفته شده از سایت خبری تحلیلی جانا)) موضوع مطلب : شعر
شعر از میرشکاک از من و ما از من و ما چند میگویم سخن ماندهاند اندر این من و ما ممتحن کاش یکسر بی من و ما میشدم همچو نی از خود تهی، لا میشدم تا نگردم سر به سر از خود تهی گرد بر گرد من است این گمرهی گمرهم تا از خودم باشد خبر بیخبر شو از خود آنگه درنگر شاخ خشکی صد بهار آرد پدید از یزیدی برکشد صد بایزید خامشی، آواز بلبل پرورد خار خشکی، لاله و گل پرورد خشک ریشی را شهنشاهی دهد عزتی از ماه تا ماهی دهد از شبی ماهی برآرد نقرهفام پختهای را خام گرداند به کام پس رسیلی میکند با جان خود همنفس با عیسی پنهان خود کاش ما و من نبودی در میان یا نماندی این عیان و این بیان زانکه او فوق عیان است و بیان وز نهان پنهانتر است آن مغز جان جان جانها و جهانهای برین احمد مرسل امامالعالمین پیشوای هر که اندر عالم است آنکه لطفش دمبهدم با آدم است از خودی در بیخودی بگریخته جرعهای در جام آدم ریخته این هیاهوها همه در کوی اوست هرکه «اخراجی»ست محو بوی اوست تا درین محویتست افضال او ای خوشا اخراجیان خال او اوست با ما در به هر کار ای کرام پس سخن کوتاه باید والسلام ((گرفته شده از وبلاک مسعود ده نمکی)) موضوع مطلب : شعر دیدند دشمنان که در این خطه لاف نیست شمشیر دوستان علی در غلاف نیست در این قبیله نخل تناور همیشه هست مقداد هست، مالک اشتر همیشه هست اینجا که کوفه نیست خوارج علم شوند سلمان نمرده است، اباذر همیشه هست صف بسته اند این همه سربازها به شوق یعنی برای پیشکشت سر همیشه هست روشن ترین روایت عمار می شویم در عشق سید علی همه تمار می شویم موضوع مطلب : شعر «خداوندا! چرا در بستر جهل
به روحم فرصت لالا ندادی؟!
به غیر از پوشش عریانی محض
به این یک لاقبا شولا ندادی
به دل -سوداگر خوشباور عشق-
به غیر از درد و غم کالا ندادی
از اول مرحمت کردی غم عشق
به من این تحفه را حالا ندادی
روان کردی به کامم باده ی «لا»
ولیکن نشئهی «الّا» ندادی!
به جز مولا به ما یک لاقبایان
رفیقی واقعاً اعلا ندادی
از این پایین تو را صد بار خواندیم
جوابی هیچ از آن بالا ندادی!»
(شعری از سیدحسن حسینی) موضوع مطلب : شعر خــــداونــدا گـــرفــتـار گـــنـاهـم گـره در کـارم افـتـاده ست یا رب تــو و دریــای بـی پـایـان عـفـوت تو نـازل می کنی بر شب ستاره بـگیر ای آسـمان دسـت زمین را محمد عابدینی (ازوبلاک سیب خیال) موضوع مطلب : شعر از نـیمه شـب گـذشته و میلی به خـواب نیست تـقسیم و کـسر و ضرب و تـوان حاصلی نداشت دســتــم دخــیــلِ پــنــجــره هـای قــنـوت مـانـد ایـن دورِ چـنـدم اسـت کـه تــسـبـیـح مـی زنـم؟ یـک عـمـر بـیـنِ مـسـجـد و مـیـخـانـه مـانـده ام من را بـه عـشـقِ جـامِ مـی ایـن جا کشانده اند صــد بــار اگــر زمــیــن و زمـــان زیــر و رو شــود بـی خـود مـیـانِ عـلـمِ کـَمـَت جــسـتـجـو مکـن بــا ایــن کــه عــطــرِ یــادِ تــو آرامـش دل اسـت گــفــتـی مــیـان مــانــدن و رفـــتـــن مــخـیـرم امــشــب غــزل مـــیــانِ دلـــم مـــوج مــی زنــد امــشـب بــرای پـــر زدنــم آســـمـان کــم اسـت دیـــگـر مـــیـانِ قـــافـــیـه هـا ارتــبـاطـ نــیـسـت شـاعر در عـمقِ خـستـگــی اش غـرق می شود ایـن جـا دگـر بـسـاطـِ غـــزل جــمــع مــی شــود محمد عابدینی موضوع مطلب : شعر گاهی مـیان عـقل و دلـم جـنـگ مـی شود هر شـب میان خـاطـره هایت قــرار مـاست از عشـق تـو غـزل بـه غــزل آه می کـشـم راهــی نــبــود بـــیـن مـــن و تــو قـدیـم ها صــد بــار قــصـد تــرک تـو کـردم دوبـاره بـاز وقــتــی کـه عـطـر نـاب تـو مـی آیـد از غزل آن قـدر مـسکر است هوایت که هر کسی در آسـمـان عـشـق تـو رنـگـیـن کـمان شعر هر کس که عاشق تو نشد خونبهای عشق (ازوبلاک سیب خیال) محمد عابدینی موضوع مطلب : شعر ای قوم به حج رفته کجایید کجایید موضوع مطلب : شعر مولای ما نمونهء دیگر نداشته است وقت طواف دور حرم فکر می کنم دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی سوگند می خورم که نبی شهر علم بود طوری ز چارچوب در قلعه کنده است یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود چون روز روشن است که در جهل گمشده است این شعر استعاره ندارد برای او "سید حمیدرضا برقعی" موضوع مطلب : شعر غدیر خم چه غوغایی بپا کرد/ تمام حاجیان را رو نما کرد به یک جا آن قدیر آفرینش / پیامبر را به امری مبتلا کرد که اعلام امامت را به خُم کن/ پیمبر جمله یاران را صدا کرد جهازی از شترها را به پا کرد / علی را کُنتُ مولایی ندا کرد ز یاران بعض شان مسرور گشته/ و بعضی رنگ رخساره سیا کرد حسادت روی ایمان شان نشسته / که تاریکی، ره از نورش جدا کرد بشد بانگ مخالف، های و هویی / رسول الله، علی از دل دعا کرد خدایا! یاری اش کن ناصرانه / به دشمن های او نفرین به جا کرد همه رفتند و خُم بر جای مانده / غبار غم در آن وادی چها کرد همه ره را به منزل بر نموده / پیمبر بر مدینه ره سوا کرد گذشت و تا رسول الله بگذشت / مدینه در غم احمد جفا کرد علی در بند غسل و دفن احمد / صحابه از علی ره را جدا کرد سفارش های احمد گرد بگرفت / هوای نفس ما بلوا بپا کرد بشد اسلام او هفتاد فرقه / همه برکفر، همدیگر چها کرد عجب دینی از او کردار کرده / خدا با این همه رحمی به ما کرد نصرت الله جمالی {از وبلاک سخن نو}
موضوع مطلب : شعر پیوندها لوگو لینک های مفید آمار وبلاگ
امکانات جانبی |