سفارش تبلیغ
صبا ویژن



موضوع مطلب : شعر

چهارشنبه 92 اسفند 21 :: 11:37 عصر

"و چای دغدغه ی عاشقانه ی خوبیست
برای با تو نشستن بهانه ی خوبیست"
حسین صادقی پناه

محمد عابدینی

و چای و دغدغه ی عاشقانه لازم نیست
برای با تو نشستن بهانه لازم نیست

تو پلک می زنی و من به دام می افتم
برای صید تو بودن که دانه لازم نیست

در عمق خلسه ی موسیقیای گیسویت
نی و سه تار و طنین و ترانه لازم نیست

همین که از تو بگویم برای من کافی است
و این همه غزل ناشیانه لازم نیست

شمیم عطر تو تا در مشام شاعر ها است
ردیف و قافیه ی شاعرانه لازم نیست

محمد عابدینی
1392.12.7




موضوع مطلب : شعر

چهارشنبه 92 اسفند 21 :: 11:35 عصر

آدم زیادی

عباس خوش عمل در این مراسم یکی از سروده‌های خود را که در کتاب «تلخک» منتشر شده است برای حاضران خواند. از خوش‌عمل تا کنون شش کتاب منتشر شده است.

 

ا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ای فاقد شم اقتصادی

در جامعه، آدم زیادی

محکوم به سرنوشت محتوم

در کسوت کارمند محروم

سی سال، شبانه‌روز، کندی

جان، تا که به ریش خود نخندی!

مانند شکر، در آب، تحلیل

رفتی، پسر تو کرد تحصیل

مو، گشت سپید، بر سر تو

از بهر جهیز دختر تو

یک عمر، مواجب اداره

دادی همه بابت اجاره

نه کفش و نه جامه نوت بود

گر بود، دوچرخه خودروت بود

نه سکه، نه اسکناس داری

یک دست فقط لباس داری

آنی که نخورده میوه فصل

یک وعده سیر نسل در نسل

گاهی که غذای سیر خوردی

نان جو بی‌پنیر خوردی

روزی که غذا عدس پلو بود

ریشت به هزار جا گرو بود

تفریح تو در جهان فانی

بوده‌ست فقط کتابخوانی

سودی که تو را کتاب آورد

این بود که چشمت آب آورد!

در دوسیه سوابق تو

یک حکم نبود لایق تو

آورد زمانه در ستوهت

نفزود به پایه و گروهت

آقای شریف کارفرما

یک دفعه نگفت: هان! بفرما:

این کیسه برنج توی انبار

منهای حقوق، مال سرکار

پاداش خلوص و صدق و صافی

کی داد تو را حقوق کافی؟

تا آن که برای روز پیری

هنگام کهولت و اسیری

در چنته خود کنی پس‌انداز

تا خود نشوی به فقر دمساز

هر چند به دوره تقاعد

فقر است هماره در تصاعد

از کار تو روزگار بی پیر

بنگر که چگونه کرد تقدیر

پا بست و دهان، گشاد دستت

دفترچه بیمه داد دستت

با تیر بلا نشانه‌ات کرد

راهی به مریض‌خانه‌ات کرد

افزود تو را به جمع آفات

با پوکی استخوان، پروستات

همراه فشار خون، رسیده

در خون، نمکت به آب دیده

توی شکم تو کرده بلوا

با سنگ مثانه سنگ صفرا

با قند و کلسترول که داری

کی پلک به روی هم گذاری

یک گوشه دلت، هزار زخم است

سرتاسر چهره تو اخم است

عمر تو رسیده فوق پنجاه

ایام حیات گشته جانکاه

از فرط فشار و نادرستی

هر عضو شده دچار سستی

مفلس شده‌ای در این زمانه

نه خرج عمل(!) نه خرج خانه

آنی که ز فرط بد بیاری

خود هم شده‌ای ز خود فراری

ای بوده هماره یار «شاطر»

چون او به زمانه بار خاطر

در زندگی‌ای چنین اسفبار

خود را زچه کرده‌ای بدهکار

در شرع اگر چه فرض، قرض است

اما نه برای چون تو فرض است

این گونه که زیر بار وامی

معلوم بود که بی دوامی

گیرم به سلامتی چو مُردی

تشریف از این دیار بردی

غیر از بدهی که می‌گذاری

میراث گرانبها چه داری؟

القصه در این اواخر کار

در وادی قرض، گام مگذار

بر بند دو دیده طلب را

بنشین، بشمار روز و شب را

آنگونه بزی که در خورند است

شایسته فرد کارمند است

اینجا که به ارزنی نیرزی

نگذار به گور خود بلرزی!

(از رجا نیوز)




موضوع مطلب : شعر

جمعه 92 اسفند 9 :: 9:15 عصر

خانه های آن کسانی می‌خورد دَر، بیشتر

که به سائل می‌دهند از هرچه بهتر، بیشتر

عرض حاجت می‌کنم آنجا که صاحبخانه‌اش

پاسخ یک می‌دهد با ده برابر بیشتر

گاه گاهی که به درگاه کریمی می‌روم

راه می‌پویم نه با پا بلکه با سر بیشتر

زیر دِین چارده معصومم،اما گردنم

زیر دِین حضرت موسی بن جعفر، بیشتر

 

گردنم در زیر دینِ آن امامی هست که

داده در ایران ما طوبای او بَر، بیشتر

آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است

باسلامش می‌کند قم را منور، بیشتر

قم، همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین

همچنین از آسمان دارد «چِل اختر»، بیشتر

قصد این‌بارِ قصیده، از برادر گفتن است

ورنه می‌گفتم از این معصومه خواهر، بیشتر

در مقامش مصرعی می‌گویم و رد می‌شوم

لطف باباهاست معمولاً به دختر، بیشتر

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم

بودنت را می‌کنم این‌گونه باور بیشتر

مرقدت ضرب المثل‌های مرا تکمیل کرد

هرکه بامش بیش برفش، نه! کبوتر، بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است

اینچنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

 

پیش تو شاه و گدا یکسان‌ترند از هرکجا

این حرم دیگر ندارد حرفِ کمتر، بیشتر

از غلامان شماهم می‌شود دنیا گرفت

من نیازت دارم آقا، روز محشر بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا

چشم در راه تو هستم روز آخر بیشتر

بر تمام اهل بیت خویش حساسی ولی

جان زهراـ چون شنیدم که به مادر بیشترـ

 

دوستت دارم نمی‌دانم که باور می‌کنی

راست می‌گویم به والّه از ابوذر بیشتر

بیشتر هایی که گفتم از تو خیلی کمترند

...

 

از: حسین رستمی

(از وبلاک آب و آتش)

 




موضوع مطلب : شعر

چهارشنبه 92 شهریور 27 :: 6:40 عصر

می خواهم اگر اذن دهی یار تو باشم*
تا صبح فرج عاشق بیدار تو باشم

باید نگذارم برسد خواب به چشمم
تا منتظر لحظه ی دیدار تو باشم

تخفیف بده غیبت خود را دو سه روزی
تا مشتری دائم بازار تو باشم

رخصت بده آقا بنویسم غزلت را
رخصت بده تا شاعر دربار تو باشم

رخصت بده تا همدم و همراز تو باشم
تا محرم دانستن اسرار تو باشم 

تو محور عشقی و طبیعیست که یک عمر
چون دایره در حسرت پرگار تو باشم

 تو منتظرم هستی و من منتظر تو
قسمت شده انگار که همکار تو باشم!

باید بروم تا ته خط ... آخر قصّه
بر دار شوم ... میثم تمّار تو باشم

باید بپرم ... بال و پرم ... بال و پرم کو؟
شاید بشود جعفر طیّار تو باشم

در این شب طولانی و ظلمانی فتنه
انگار قرار است که عمّار تو باشم

انگار قرار است شوم مجمع اضداد
هم مست تو هم شیعه ی هشیار تو باشم

ای کاش مرا هم بپذیری ... بپسندی
راهم بدهی در صف انصار تو باشم

من منتظر روز نبردم که به میدان
سرباز فداکار و وفادار تو باشم

من تشنه ام و منتظر لحظه ی موعود
مشکی بده تا مثل علمدار تو باشم 

                                                                               {{محمد عابدینی}}

(از وبلاک سیب خیال)




موضوع مطلب : شعر

چهارشنبه 92 شهریور 27 :: 6:31 عصر
< << 6 7 8 9 10 >
خا نه دوست
گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده

به گزارش فارس، سیاوش امیری از شعرای کشور در شعری به تهدیدات گروه تروریستی داعش علیه مسلمانان پرداخته و در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است.
*****
 
 
بــر ایـــران نیــابد ظــفـــر دیـو و دَد
که تـاریــخ ایــــران گــواهـــی دهد
تویــی جـان جــانان مـن ای وطـن!
و مــردانِ جـان بر کفِ شب شکـن
به راه تو بخشیده بس جانِ خــود
وفــا کرده بر عهــد و پیـمــانِ خــود
که گفـتــا به یک دَه سَـدِه پیشتــر
حکــیـم خـُـراسان ز جنــس گــُهـَـر
گُهـــَــردانـه هایی هـمــه پُــر بَـهـــا
بـهــایِ هـــر آن دانـه کـوهــی طـلا
کـه مــردانِ مــردانـه خُــو گفتــه اند
و زیـبـــا و خـوب و نِـکـــو گفتــه اند:
«چــو ایــران نبـاشـد تـن مـن مَبـاد
بدین بـوم و بَــر زنـده یک تـن مَبـاد
اگر سر بســـر تن به کُشتن دهیم
ازآن بِه که کشور به دشمن دهیم
دریـغ است ایـــران که ویــران شود
کـُـنـام پـَلـنـگـان و شــیــران شود»
از این گفته کِی بُگــذرد شیــرمَــرد
و بُـگـــــریـــزد آســـان بِـگــاهِ نـَـبـرد
 همی بشنوید این سخن را کنـون
شود شیشه ی عـُمرتان سرنگون:
 فــرومـایــگــان! نسـلِ بـوزیــنــه ها
و چـون حَــرمَــلِـه ای شـُترکینه ها
 که ایـران نه شام و عراقست هان!
خیالاتِ خــام است اندیـشــه تان
 به خاکِ دلـیـــران ایــــران زمــیـــن
هرآنکس طمع وَرزَد از بُغض و کین
 بـه دوزخ بَــرَد جــــانِ ناکـــام خــود
شود خوار و خسته ز فرجام خــود
 




موضوع مطلب : شعر

شنبه 93 خرداد 31 :: 11:54 عصر

راز57 | علیرضا قزوه – شاعرانقلاب

و بی گمان اگر داعش بیاید و در سامرا جولان دهد 

بعضی وزیرهای علوم 

در بعضی نقاط جهان 

بی خیال داعش و کربلا 

در کار مهره چینی خود هستند

منظور من شاید وزیر علومی باشد در بورکینوفاسو

 

و بی گمان اگر داعش بیاید و در نجف جولان دهد 

بعضی وزیرهای خارجه بعضی نقاط جهان 

همچنان لبخند می زنند و 

از هفت روز هفته شان شش روز را با پنج بعلاوه یک سپری می کنند 

منظورم وزیر خارجه جایی ست مثل  گینه بیسائو

 

 

و بی گمان اگر داعش بیاید و در کربلا جولان دهد 

بعضی پریزیدنت های بعضی کشورها 

دنبال صحبت تلفنی با خادم الحرمین شریفین اند 

تا بلند بگویند تقبل الله یا شیخ

و از کنار ماجرای سامرا یک جور بگذرند

منظورم رییس جمهور سابق چچنستان است

 

 

اصلا به شعر چه 

بگذار سیاست بر میز مذاکرات همچنان لبخند بزند 

تا از خنده روده بر بشود

بگذار  دیرالزور را به زور بگیرند 

ما تلافی اش را در دانشگاه های مان در می آوریم  

تا جبهه اصلاحات برنده شود فردا 

تا اصحاب فتنه برگردند 

و داعش ایرانی شکل بگیرد 

نمی شود نشست و تماشا کرد داعش را 

و داعش های وطنی را 

که اوضاع جهان را مساعد می بینند 

هشت روزش را 

با پول های آزاد شده ما 

پپسی  می خورند.

نمی شود نشست و تماشا کرد 

که جای یاوری  قدس 

حالا 

مسلمانان چچن  و هشتاد جای دیگر

سر محافظان حرم را می برند

در سوریه 

در سامرا 

نمی شود نشست و تماشا کرد 

که هر روز سرها بر نیزه می شود 

و شیخ آل سعود 

برای رفع ضعف قوه بائش  هر روز

سوسمارهای داعش را روانه بیابان می کند

 

 

نمی شود نشست و تماشا کرد 

که دیپلماسی ما دهانش تا بناگوش باز است 

و معلوم نیست به کی لبخند می زند 

اصلا گور پدر  پنج بعلاوه شش 

می خواهم سر به تنش نباشد 

 

شش بعلاوه ی هفت 

تمام اینها دروغ است 

و حقیقت همین کربلاست

همین حسین شهید است 

همین امام غائب ماست 

که دنبال رد پایش 

اصحاب دجال 

به سامرا رسیده اند

طالبان و داعش دروغ اند 

تمام شان از شکمبه شاه عربستان بیرون زده اند

تمام شان از آروغ شاه نفت اند 

باید شلیک کرد 

با گلوله 

با شعر

با فریاد 

با اعزام بچه های بسیجی

و شام داعش را سیاه کرد 

باید  داعش را تجزیه کرد 

و چهار حرفش را شکافت و بیرون ریخت

حرف نخست داعش 

ترکیب دزدی است و دنائت با دیپلماسی غربی

و دومین حرفش محصول مشترک دوقلوهای به هم پیوسته  امریکا و اسرائیل است 

و حرف بعدی آن

عربستان است با شاه بی خردش

که شوت است و شراب وسوسه های شیطان را نوشیده است

نمی شود نشست و تماشا کرد

 

 

فردا دوباره جام جهانی است 

و فرصت دوباره شیطان هاست 

که حمله کنند با داعش هاشان 

با توپ های واقعی  و داورهای دیپلمات شان 

که حمله کنند با فوروارد طالبان و با هافبک های سپاه ابرهه و  مربیان اسرائیلی

و پول شاه خرفت عربستان

 

که بگذرند از دروازه کربلا و سامرا 

نمی شود نشست و تماشا کرد 

حالا این خط و این نشان 

نمی شود نشست و تماشا کرد

تدبیر را و امید را 

که مدتی ست 

مانند دیوانه ها 

فقط می خندد و لام تا کام 

حرفی نمی زند.




موضوع مطلب : شعر

شنبه 93 خرداد 31 :: 1:4 صبح

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز

باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست

آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

(ازوبلاک روبه آسمان)




موضوع مطلب : شعر

یکشنبه 93 اردیبهشت 7 :: 10:40 عصر

ما گنهکاریم ، آری ، جرم ماهم عاشقی است 
آری اما آن که آدم هست وعاشق نیست ، کیست ؟

زندگی بی عشق ، اگر باشد ، همان جان کندن است
دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است ، نیست ؟

زندگی بی عشق ، اگر باشد ، لبی بی خنده است
بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست

زندگی بی عشق اگر باشد هبوطی دائم است
آنکه عاشق نیست ، هم اینجا و هم آنجا دوزخی است

عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است
می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست ؟

تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب
بر در و دیوار می پیچد طنین چیست ؟ چیست ؟... 

مرحوم قیصر امین پور




موضوع مطلب : شعر

پنج شنبه 93 فروردین 14 :: 10:30 عصر
سروده شاعر قمی در وصف شهید ناهی از منکر

خبرنامه دانشجویان ایران:

حامد حجتی شاعر قمی و از جمله شعرای مطرح کشور به مناسبت شهادت علی خلیلی طلبه ناهی از منکر شعری با عنوان ‹‹ پَر کشیدی تا... ›› سروده است.

مثل یک مرد پَر کشیدی تا...
آسمان را به بَر کشیدی تا...
تا که باران به شهر برگردد
باز هم چشم‌تر کشیدی تا...
روز‌ها رنگ شب به خود دارند
روز را تا سحر کشیدی تا...
سینه‌ات داغدار فردا بود
آه  را بیشتر کشیدی تا...

در‌‌ همان کوچه‌های بی‌غیرت
سینه‌ات را سپر کشیدی تا...
حرف امروز نیست جان دادن
روی دیوار در کشیدی تا...
ارث مادر رسیده است به تو
مثل یک مرد پَر کشیدی تا...




موضوع مطلب : شعر

چهارشنبه 93 فروردین 6 :: 12:3 صبح
  10 دیدگاه  

آمارگیر حرفه ای وبلاگ و سایت