سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خا نه دوست
گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده


شعر زیر از علیرضا قزوه با عنوان «ما را ببر به رؤیت لبخند عید فطر»‌  یکی از این اشعار است.

ایمان ما دو نیمه شد و نان ما دو نیم
دست من و نگاه تو یا سیّدالکری
روحم تمام زخمی و جانم تمام درد
یک امشبم ببخش به آرامش نسیم
از شعله‌های روز قیامت رها شدیم
افتاده‌ایم باز در این ورطه جحیم
چیزی بگو شبیه سخن گفتن شبان
حکمی بده به سادگی حکمت حکیم
ما راهیان کوی چپ و راست نیستیم
ما راست آمدیم سر راه مستقیم
ما عاشقان شهید توهستیم تا ابد
ما سالکان مرید تو بودیم از قدیم
برقی بگو وزان شود از سمت یا لطیف
اشکی بگو فرو چکد از ابر یا کریم
ما را ببر به رؤیت لبخند عید فطر
ما را بخوان به خلوت یا رب و یا عظیم



موضوع مطلب : شعر

جمعه 92 مرداد 18 :: 12:58 عصر

شعر ازعلی موسوی گرمارودی
منم که می‌رسدم نو به نو ز خویش غمی

ز دست خویش نیاسوده‌ام به عمر، دمی

گیاه آبزی‌ام، بی بهار می‌رویم

مگر همان گذرد گاه از سرم بلمی

در این صحیفه رنگین و پر نگار وجود

به قدر سایه نیفتادم از سر قلمی

به کوه نیز نسنجیده‌ام غم خود را

هنوز با غمم ای کوه سرفراز کمی

چو فجر کاذبم انگار و هیچ سوی نی‌ام

نه در پگاه وجودی نه در شب عدمی

چو موج هرچه سر خود به سنگ می‌کوبم

ز پای خویش فراتر نمی‌نهم قدمی




موضوع مطلب : شعر

جمعه 92 مرداد 4 :: 1:5 صبح

شعراز حمید سبزواری
مگو که کشتی از این موج بر کران نرود
که بر دماغ خرد هرگز این گمان نرود
در آن سفینه که سکان به دست نوح در است
امید ساحل مقصود از میان نرود
حرامیان ره صد کاروان زدند و هنوز
ز گوش بادیه آوای کاروان نرود
قدم به صدق و صفا نه به راه دوست که جان
اگر ز دست رود بر کسی زیان نرود
مباش در پی دعوی که رهرو ره عشق
بر آستان وفا جز به پای جان نرود
سراب داعیه‌داران به مدعی بگذار
نهنگ لجّه ز عمّان به آبدان نرود
فروغ خلوت روحانیان نیفزاید
چو شمع هر که در این بزم سرفشان نرود
چنین که رهسپران چابکانه می‌تازند
غبار عرصه ز سیمای آسمان نرود
ز بس که خون شقایق به دشت و هامون ریخت
بهار از دمن و دشت و بوستان نرود
اگرچه شب‌پرگان آرزوی شب دارند
سحر به بویه خفاش از جهان نرود
به جز حدیث محبت که جاودان سخنی است
بسا فسانه که از نامه بر زبان نرود
مرید رهبر عشقیم و در گذرگه عمر
حمید را خط عشق است و جز بر آن نرود




موضوع مطلب : شعر

جمعه 92 مرداد 4 :: 1:3 صبح
 خط عبری است روی برچسب

 

 محمد صمیمی، شاعر آئینی کشورمان در واکنش به فاجعه شهادت 4 شیعه مصری

 غزلی را سروده است که در ادامه میخوانید:

فتنه است این جهاد، مرسی خان!
فتنهٌ فی البلاد، مرسی خان!
 
کشتگان بنده خدا بودند
روح فرعون شاد، مرسی خان! 
نیل دیده؛ بپرس عاقبت
کاخ ظلم و فساد، مرسی خان!
 
تشت رسوایی برادری ات
بر زمین اوفتاد، مرسی خان!
 
در روش های خویش مشترکید
تو و ابن زیاد، مرسی خان!
 
آخر آن نامه ات به اسرائیل
کار دست تو داد، مرسی خان!
 یک نصیحت: مباش تا این حد
نوکر خانه زاد، مرسی خان! 
خط عبری است روی برچسب
این کلاه گشاد، مرسی خان! 
یا تو می دانی و غرض داری
یا که بردی ز یاد، مرسی خان! 
که همین دست فتنه ها بدهند
اصل دین را به باد، مرسی خان!
 
مصر خواهد گداخت فردا  در
آتش این عناد، مرسی خان!
 
دم قابیل گرم، مرسی خان!
روح فرعون شاد، مرسی خان!
 



موضوع مطلب : شعر

شنبه 92 تیر 8 :: 7:45 عصر
شعر برقعی در وصف امام جواد علیه‌السلام

 

 السلام علیک یا جواد الائمه علیه السلام 

عاشقی را به وجد می آری
 یوسفانه تبسمی داری
به کدامین ملیح رفتی که
 چهره ای سبز و گندمی داری؟
 
وصف آیینه کار شاعر نیست
از لب خود شنیدنی هستی
دوست دارم خودت بگویی که
 از خودت چه تجسمی داری
 
مرهم و زخم در نگاه شماست
 حلق? اتحاد خوف و رجاست
بر سر مهربانیِ چشمت
مژه هایی تهاجمی داری
 
با یقین می رسم به این معنی
چارده نور واحدی، یعنی
عشق از هر نظر خودت هستی
 با خودت چه تفاهمی داری
 
کفر را جذبه های لبخندت
چاره ای نیست جز مسلمانی
خنده کن یا مکارم الاخلاق
 معجزات تبسمی داری



موضوع مطلب : شعر

سه شنبه 92 اردیبهشت 31 :: 2:9 عصر


کار مشکل ساز شد

کار مشـکل‌ســــاز شد

خـــانه‌داری با تن تب‌دار مشـکل‌ســـاز شد

ســــعی دارد پـا شـود

ســعی او هربار شد تکرار مشـکل‌ســـاز شد

رفت تا جـــــارو کنـد

خانه جــاروکردنش این‌بار مشـکل‌ســـاز شد

حــــرف با پهــلو زد و

نیش تیـز در همان مسمار مشـکل‌ســـاز شد

دست سنگین جای خود

وقت سیلی خوردنش دیوار مشـکل‌ســـاز شد

مشــکلاتش یک‌ طرف

رو گرفتـــن از علی بسیار مشـکل‌ســـاز شد

شاعر : حامد تجری




موضوع مطلب : شعر

یکشنبه 92 فروردین 25 :: 2:55 عصر

 شمع وجود فاطمه

شمـع وجود فاطمـه سوسو گرفتـه است

شب با سکوت بغض علی خو گرفته است

آتـش گـرفت جـان علی با شرار آه

وقتی که از ولی خدا رو گرفته است

در دست ناتوان خودش بعد ماجرا

این بار چندم است که جارو گرفته است

قلب تمام ارض و سماوات و عرش و فرش

یک جـا بـرای غـربـت بـانو گـرفته است

حـتی وجـود میخ و در و تـازیـانـه ها

عطر و مشام از گل شب بو گرفته است

بـا ازدحـام مـوج مخـالف بیـا ببین

کشتی عمر فاطمه پهلو گرفته است

***

مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت

سـر در بغــل گـرفتــه و زانــو گـرفـته است

شاعر: مجید لشکری




موضوع مطلب : شعر

یکشنبه 92 فروردین 25 :: 2:49 عصر
گفتگو با شاعر و مداح آئینی حاج محسن عسگری:
شعری که رهبر انقلاب از شهریار برای مادر سادات طلب کرد
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، در زمان ریاست جمهوری مسافرتی به تبریز داشتند که در برنامه‌هایشان شب شعری برای شعرا گذاشته بودند منتها شرط کرده بودند که در استانداری یک مجلسی بگذارید و شعرا را دعوت کنید حتماً استاد شهریار هم باشد و گفته بودند که ورود من(آیت‌الله خامنه‌ای) به جلسه قبل از شهریار باشد و برنامه را طوری تنظیم کنید که بعد از ایشان، استاد شهریار در مجلس بیاید، من افتخار حضور در آن مجلس را داشتم.
به گزارش سرویس اندیشه دینی پایگاه 598، چندی پیش مداح اهل بیت و شاعر آئینی اهل تبریز، حاج محسن عسگری در گفتگو با پایگاه 598 به خاطره ای از دوست و استاد خود "محمد حسین شهریار" در جریان سفر رهبر معظم انقلاب به تبریز در زمان ریاست جمهوری ایشان اشاره نمود. در دیدار مذکور حضرت آیت الله خامنه ای شعری را در وصف حضرت فاطمه (س) از استاد شهریار طلب می نمایند که در ادامه نقل این خاطره که در آن مصاحبه آمده بود به مناسبت ایام فاطمیه بازنشر می گردد.

حاج محسن عسگری در این خصوص می گوید: حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر فرزانه انقلاب، در زمان ریاست جمهوری مسافرتی به تبریز داشتند که برنامه‌هایشان فشرده بود. شب شعری گذاشته بودند برای شعرا و نهایت لطف ایشان بود که مداح‌ها و شعرا هم شرکت داشته باشند منتها شرط کرده بودند، البته بعد ما شروطشان را متوجه شدیم، شرط کرده بودند که در استانداری یک مجلسی بگذارید و شعرا را دعوت کنید حتماً استاد شهریار هم باشد و گفته بودند که ورود من(آیت‌الله خامنه‌ای) به جلسه قبل از شهریار باشد و برنامه را طوری تنظیم کنید که بعد از ایشان، استاد شهریار در مجلس بیاید، من افتخار حضور در آن مجلس را داشتم.


اول حضرت آقا تشریف آوردند قدم روی چشمان ما گذاشتند و نشستیم و با اعلام ورود، پنج شش دقیقه بعد از تشریف فرمایی حضرت آقا ورود استاد شهریار را اعلام کردند که رفته بودند دنبالش. زمانی که حضرت آقا متوجه شدند استاد شهریار به جلسه آمده‌اند با نهایت بزرگواری بلند شدند و به سمت در رفتند و از شهریار استقبال کردند.

آن موقع متوجه شدیم که چرا حضرت آقا چنین شرطی کرده که شهریار به پای ایشان بلند نشود بلکه ایشان به استقبال شهریار برود و عین جمله‌ای هم که در اولین برخورد بعد از سلام و روبوسی با استاد داشتند فرمودند که از آرزوهای زندگیم زیارت حضرت عالی بود که امشب الحمدلله موفق شدم. 

بعد با نهایت احترام او را آوردند بغل دستشان نشاندند و شروع کردیم به شعر خواندن که آخر سر از شهریار پرسیدند که برای امیرالمومنین(ع)، سیدالشهدا(ع) و برای آقا امام زمان(عج) اشعاری از شما خواندیم. برای مادرمان حضرت زهرا(س) کاری نکرده ای؟ ندیدم شعری برای حضرت زهرا(س) از شما. استاد فرمودند که چرا یک شعر دارم برای حضرت زهرا(س)، آن روز خدمت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای این شعرشان را خواندند:

ماه آن شب خموش و سرگردان / روی صحرا و دشت می‌تابید
رنگ غم رنگ حزن پرور ماه / همه جا را نموده بود سپید
دانه دانه ستاره بر رخ چرخ / همچون اشک یتیم می‌لرزید
خواب گسترده بود خاموشی / برجهان پرده فراموشی
مرغ شب آرمیده بود آرام / چشم ایام رفته بود به خواب
سایه نخل‌ها به چهره نور / از سیاهی کشیده بود حجاب
باد در جست‌و‌جوی گمشده‌ای / چرخ می‌زد چو عاشقی بی‌تاب
غرق شهر مدینه سرتاسر / در سکوتی عمیق و رعب آور
می‌کشید انتظار خاک آن شب / مقدم تازه مهمانی را
می‌ربود از کف گران مردی / آسمان همسر جوانی را
آتش مرگ مادری می‌سوخت / دل اطفال خسته جانی را
مردم آرام لیک آهسته / نوحه گر چهار طفل دل خسته
بر سر دوش جسم بی‌جانی / حمل می‌شد به نقطه‌ای مرموز
همه خواهان به دل درازی شب / گرچه شب بود تلخ و طاقت سوز
تا مگر راز شب نگردد فاش / نبرد پی به راز شب دل روز
راز شب بود پیکر زهرا / که شب آغوش خاک گشتش جا
راز شب بود بانویی معصوم / که چه او مردی از زمانه نزاد
هیجده ساله بانویی پر شور / که سیاه کرد چهره بیداد
بانویی، که از سخن به محضرعام / ریخت آتش به جان استبداد
بانویی شیردل، دلیر و شجاع / که نمود از حقوق خویش دفاع
گرچه زن بود لیک مردانه / از قیام آتشی عظیم افروخت
شعله‌ای برکشید از ته دل / که سیاه خرمن ستم را سوخت
درس احقاق حق و دفع ستم / به جهان و جهانیان آموخت
مردم خفته را زخواب انگیخت / آبروی ستمگران را ریخ



موضوع مطلب : شعر

یکشنبه 92 فروردین 25 :: 2:24 عصر

باز هم میرسد بهار،ولی

باز پاییز سرد در راه است
ای بهار همیشگی بازآ
بی تو عمر بهار کوتاه است
باز هم میرسد بهار،ولی
بی تو از زندگی دلم سیر است
بی تو عید و بهار را چه کنم
عید هم بی تو سرد و دلگیر است
باز هم میرسد بهار،ولی
بازهم عاشق تو دلتنگ است
ای حضور تو سبزترین فصول
بی تو فصل بهار بی رنگ است
باز هم میرسد بهار،ولی
عاشقت بیقرار و بیتاب است
بعد از این عاشقانه میگویم:
عید،روز ظهور ارباب است




موضوع مطلب : شعر

جمعه 92 فروردین 23 :: 12:48 صبح
چادرت را بتکان قصد تیمم داریم

حمیدرضا برقعی جدیدترین شعر خود که برای حضرت معصومه(س) سروده است را چند روز پیش منتشر کرد.

به گزارش تسنیم ، حمیدرضا برقعی شاعر جوان در وبلاگ خود شعری را به بهانهء 17 روز اقامت حضرت معصومه(س) در بیت النور قم سروده و منتشر کرده است.
 
و به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
 
باد یک نامهء بی واژه به کنعان آورد
بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد
 
به سر شعر هوای غزلی زیبا زد
دختر حضرت موسی به دل دریا زد
 
چادرش دست نوازش به سر دشت کشید
دشت هم از نفس چادر او گل می‌چید
 
چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید
من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید
 
باور این سفر از درک من و ما دور است
شاعرانه غزلی راهی «بیت النور» است
 
آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید
 
که اویس قرنی هم به محمد(ص) نرسید
عاقبت حضرت معصومه(س) به مشهد نرسید
 
ماند تا آینهء مادر دنیا باشد
حرم او حرم حضرت زهرا(س) باشد
 
صبح شب می‌شد و شب نیز سحر هفده روز
چشم او چشمه‌ای از خون جگر هفده روز
 
بین سجاده ، ولی چشم به در هفده روز
چشم در راه برادر شد اگر هفده روز
 
روز و شب  پلک ترش روضه مرتب می خواند
شک ندارم که فقط روضهء زینب می‌خواند



موضوع مطلب : شعر

پنج شنبه 91 اسفند 3 :: 5:42 عصر
< << 6 7 8 9 10 >

آمارگیر حرفه ای وبلاگ و سایت